«قلنا لاتخف انک انت الأعلی» (طه/۶۸) (گفتیم نترس که تو برتری).

روز اُحُد برای اهل ایمان، صدمه‌ای دردآور بود؛ چه کسی گمان می‌برد که لشکریان خدا رویاروی لشکر شیطان بر زمین بیفتند؟ چه کسی می‌پنداشت که روزی دندان رسول الله ـ صلی الله علیه وسلم ـ بشکند، پیشانی‌اش شکاف بردارد و هفتاد تن از بهترین یارانش را از دست بدهد!؟

اما این سنت خداست که با کسی پارتی و تعارف ندارد. کلید نصرت، اطاعت است و شانه خالی کردن از فرمان خدا، هشداری برای زیان می‌باشد. به محضی که صحابه پرسیدند: چگونه شکست خوردیم؟ پاسخی روشن و شفاف و قاطع آمد که: «قل هو من عند انفسکم» (بگو آن از نزد خودتان است).

هنگامی که مسلمانان در اوج درد و رنج بوده و دچار اندوه شده بودند، ندای ربانی در رسید تا دل‌ها‌ی‌ شکسته‌ی‌شان را ترمیم کند، در میان‌شان امید برانگیزد و در درون‌شان القا کند که هر چند ابزار نیرو و یاری را از دست داده‌اند، ولی ایمانی دارند که با دیگر انسان‌ها متفاوت می‌باشند. بنابراین، جایی برای سرافکندن نیست، چون برتری ایمانی وجود دارد: «ولاتهنوا ولاتحزنوا و انتم الأعلون إن کنتم مؤمنین». (سست نشوید، اندوهگین نگردید و شما برترید اگر مؤمن باشید). 

ای فرزند هم‌خون و هم دینم، ای کسی که در تاریکی‌های إحساس ضعف غوطه‌ور گشته‌ای، ای آن که در برابر چیرگی سستی کرنش کرده‌ای و سیطره‌ی باطل تو را ترسانده است، سرت را بلند کن که تو برتری!

ندای ربانی با همین کلمات موسی ـ علیه السلام ـ را فراخواند، پس از آن که در دلش إحساس ترس کرد و درخشش باطل را دید. او صدای دلخراش طبل باطل را شنید که بر شعور ملت چیره شده بود تا عصاها و طناب‌ها را مار بپندارند.  

در چنین أوضاع وحشتناکی ندا آمد تا به موسی ـ علیه السلام ـ برتری مبتنی بر نفوذ و تثبیت ایمان را یادآوری کند: «قلنا لاتخف انک انت الاعلی».

هنگامی که ربعی بن عامر بر رستم؛ فرمانده‌ی ایرانیان وارد شد، از مجلس آراسته به پشتی‌ها و بالش‌های زرین که بر آن‌ها یاقوت و مرجان بافته شده بود، نهراسید و نگاهش را تاج فرمانده و تخت طلایی‌اش ندزدید.  

به گفته‌ی ابن کثیر در کتاب البدایة والنهایة، آن مسلمان عرب ساده پوش «با لباس‌هایی فرسوده، و شمشیر، سپر و اسب کوتاه قامتش وارد شد و از آن پیاده نشد تا بخشی از فرش را لگدمال کرد. او فرود آمد و اسبش را به قسمتی از تخت‌ها بست. آن گاه با اسلحه، زره و کلاه‌خودش روی آورد. به او گفتند: سلاح‌ات را بر زمین بگذار.

گفت: من با انتخاب خودم نیامدم، شما مرا فراخواندید. اگر می‌گذارید، همین گونه باشم و گرنه برمی‌گردم.

رستم گفت: به او اجازه دهید. او با نیزه‌اش بر بالش‌ها و پشتی‌ها تکیه می‌داد و آن‌ها را سوراخ می‌کرد. گفتند: شما را چه آورده است؟ گفت: خدا ما را برانگیخته تا هر که را بخواهد از پرستش بندگان به عبادت خدا به درآوریم، از تنگنای دنیا به گستره‌ی دنیا و آخرت، از ستم ادیان به عدالت اسلام». 

این استعلای ایمانی است که باطل را در چشم مؤمن، پوچ و بی‌ارزش نشان می‌دهد. سید قطب می‌گوید: «وقتی باطل پخش می‌شود، مردم آن را بلندمرتبه می‌بینند و چشم‌ها جلب مظاهر، کثرت و قوتش می‌گردند .. اما مؤمنی که با میزان و ملاک خدایی به باطل رایج می‌نگرد، دستش نمی‌لرزد، چشمش خیره نمی‌گردد و معیارهایش مختل نمی‌شود».

برتری ایمانی همان حقیقت سیراب کننده‌ای است که درون مؤمن را لبریز می‌کند و به او خشنودی و إحساس عزت و برتری می‌دهد، گرچه با ملاک‌های مردم، او جزو ناتوانان و تهی‌دستان باشد. همین باعث شد روزی ابراهیم بن ادهم در سفری تا زانو در آب فرو رود و از آب گوارا بنوشد، سپس سیرابی خویش از حقیقت استعلا و برتری ایمانی را چنین توصیف کند: «اگر شاهان و شاهزادگان بدانند که ما چه شادمانی‌ و نعمتی داریم، با شمشیر به جنگ ما خواهند آمد.»

برتری ایمانی همان حقیقتی است که فرد را در برابر یورش و سیطره‌ی هراس و دشواری نگاه‌های منفی‌باف و سیاه‌نگر که تنها نیمه‌ی خالی لیوان را می‌بینند، حفظ می‌کند. هنگامی که این واقعیت در أعماق روح نفوذ کند، جوانب مختلف حوادث و رویدادها را طبق واقعیات آن می‌بیند و حتی هر رنجی را فرصتی می‌بیند.

رحمت به شیری که استاد و معلمم ابن تیمیه خورد! هرگاه این جمله‌اش را می‌خوانم، دوست دارم کاش اکنون رو در روی وی بودم و نشانه‌های آرامش را در چهره‌اش می‌دیدم که چنین سخنانی را در جویبار روزگاران جاری ساخت: «دشمنانم با من چه می‌کنند؟ من بهشت و بوستانم در سینه‌ام است، هرگاه بروم با من است و از من جدا نمی‌شود، زندان شدنم خلوت است، کشته شدنم شهادت است و اخراجم از شهرم، سیاحت است».

این برتری ایمانی است که سخن حق را بر زبان مصلحان جاری می‌سازد تا ارکان باطل را بلرزاند، چون باطل اصلاً وزنی ندارد.

به صاحب آن بدن لاغری که بیماری استخوان‌هایش را خرد کرده بود، بنگر که نپذیرفت با باطل همراهی کند و آن را قبول نماید تا بدین واسطه نجات یابد و در قید حیات بماند. وقتی از او خواستند از طاغوت زمانش عذر بخواهد، گفت: «چرا بخشایش بخواهم؟ اگر به حق محکوم شدم، از حکم حق راضی هستم واگر به ناحق و باطل محکوم شده‌ام، من بزرگ‌تر از آنم که از باطل طلب بخشودن کنم». «انگشتی که در نماز به یکتایی خدا گواهی می‌دهد، قطعا نمی‌پذیرد که یک کلمه بنویسد و با آن حکومت طاغوت را إقرار نماید». خدا رحمتت کناد ای ادیب، با سروری زیستی و با سروری رفتی، ای سید قطب!

امروزه چه قدر نیازمندیم برای تثبیت برتری ایمانی در دل‌های‌مان، در روزگاری که سستی فراگیر شده، دل‌ها لرزیده و خفت و خواری به یک روش تبدیل گردیده و چاپلوسی به مد روز مبدل گشته و کرنش در برابر چیرگی غرب یک مسلک گردیده است!

چقدر نیازمندیم برای شکستن این طوق ناکامی روانی که ما را به سرفروافکندن در مقابل یورش و سلطه‌ی دشمنان واداشته است و جلوی اندیشیدن ما را گرفته و آنان را بر ما چیرگی داده است! همین باعث شده تلاش‌های گندیده‌ای برای عادی سازی و همراه ساختن متون با ملاک‌ها و ارزش‌های غربی و تولیدات پوچ فرهنگی‌اش صورت گیرد. جای شگفتی نیست که کسی پیدا شود و بگوید: قرآن کریم از هواپیماهای جت سخن گفته است و به این آیه استدلال کند: «ومن شر النفاثات فی العقد»! [درعربی معاصر به هواپیمای جت، الطائرة النفاثة می‌گویند]. در حالی که منظور از نفاثات در این سوره، زنان جادوگری است که در گره‌ها می‌دهند. 

سرت را بالا بگیر که تو برتری، هرچند باطل برتری یابد و رایج گردد، اما تو برتری!

به یاد داشته باش که سرانجام، از آن پارسایان است، به یادآور که روزگار در میان مردم در گردش است. در صفحات تاریخ در پی رنج‌هایی باش که پس از آن رهایی حاصل شده است. مسجد اقصی را در ذهن مرور کن که حدود یکصد سال در اسارت صلیبیان بود و در آن اذان گفته نمی‌شد، ولی چگونه خداوند برایش صلاح الدین را با لشکریان ایمان مهیا کرد و آزادی آن مکان فراهم شد. 

در تاریخ بگرد تا با یورش مغولان در سرزمین‌های اسلامی آشنا شوی که چگونه از جمجمه‌های مسلمانان در بغداد تپه می‌ساختند و چه سان آنان را دچار نومیدی کردند تا جایی که یک سرباز مغولی، مسلمان را متوقف می‌کرد و می‌گفت همین جا بایست تا کاردی را بیاورم و تو را بکشم، مسلمان هم، چنین می‌کرد، زیرا گمان می‌برد که آن سرباز مغول او را درمی‌یابد، گرچه به آسمان برود یا در قعر دریا بگریزد. 

تاریخ به تو خواهد گفت که خداوند برای مسلمانان سیف الدین قطز و لشکریان ایمان را فراهم کرد تا شوکت و جبروت تاتارها را در منطقه‌ی عین جالوت شکستند.

به خاطر داشته باش که تو برتری!